html> کاربر گرامی ســلام : برای شادی روح برادران جوانم(نعمت و مسعود رحیـــم زاده)وخواهر جوان سفر کرده ام سمیه رحیم زاده صلواتی عنایت بفرماtext describing the image مناسبتهــــــــــا

 

قصدم سفری برای گلگشت نبود

برگشت از آرامش این دشت نبود

در فال خطوط کف دستانم کاش

تقدیر بلیت رفت و بی برگشت نبود

مسافرم در راه است.مسافر من دارد از کوی یار می آید

مسافر من از مشهد می آید.دیشب زنگ زد که در حرم امام رضا هستم گوشی را بطرف

ضریح گرفته ام با آقا صحبت کن حاجاتت را طلب نما.

بله مسافر من از زیارت می آید ؛از دیدار یار می آید . امام رضا ؛ جان آهویی را ضمانت کرد

مگر می شود که ضامن سلامتی سمیه نباشد.پس آسوده خاطر باشم که سمیه بسلامت بر می

گردد.

صبح روز یکشنبه 22مردادماه همان ماه نحس و شوم وبد یمن ؛درست یک روز قبل از

سالگرد سفر دائمی نعمت ساعت یک ربع به هشت گوشی تلفن به صدا در آمد؛با ناله تلفن

قلبم در سینه به تپش افتاد اضطراب ونگرانی بر وجودم مستولی گشت

لرزان ونگران به سمت گوشی رفتم آقای کریم باباییان یکی از همسفران سمیه در سفر

مشهد بود.با دیدن اسم کریم برصفحه ی گوشی وناله ی سوزناک گوشی ؛نای جواب دادن

نداشتم گوشی می نالید ومن مضطرب وحیران به آن نگاه می کردم.با دستانی لرزان با زبانی

الکن جواب دادم .کریم برای سمیه اتفاقی افتاده است؟کریم سمیه ....؟تصادف شده است

وهمگی سالم هستند.

باورنمی کردم ؛میدانستم که سمیه دچار مشکل شده است؛چرا که اگر نشده بود خود بمن

زنگ می زد ؛دربیشتر اتفاقات سمیه زنگ می زد وخبر میداد .اما این بار کسی دیگر از

تصادف سمیه خبر می‌دهد پس بی گمان برایش اتفاق تلخی افتاده است.لرزان وسرگردان وبا

عجله لباسم را پوشیدم به پسر عمه ام جناب فرهید رحیمی که قرار بود برای فاتحه یکی از

فامیلان باهم برویم زنگ زدم که من نمی توانم بیایم؛ علت را پرسید گفتم سمیه با همسر

وفرزندانش در بازگشت از زیارت امام رضا در نزدیکی بیستون دچار سانحه شده است .او

گفت که من هم می آیم. آماده شدم که همسرم قبل از من آماده شده بود؛او گفت که اگر سمیه

مجروح شده باشد فرزندانش نیاز به سرپرستی دارند من هم می آیم.دعا گویان وصدقه

دادن همراه با پسر عمه از خانه خارج شدیم .به کجا؟ از کدام راه؟به کرمانشاه؛همان راهی

که پنج سال پیش برای رسیدن به نعمت رفتم.همان راه طویل وشوم وپایان ناپذیر.هنوز کمتر

ازده کیلومتر از راه را نرفته بودیم که تمام بدنم را رعشه ولرزی کشنده فرا گرفت پایم حس

وتوانایی فشار پدال گاز را نداشت.به سرنشینان گفتم که سمیه از بین رفته است ؛گفتند بدبین

مباش

در بین راه به کریم زنگ زدم گفت برو بیمارستان طالقانی درست در جوار بیمارستان امام

علی همان بیمارستانی که نعمت از آنجا سفر کرد.پس باید همان مسیر را همان دلتنگی را

همان خاطرات تلخ را مرور می کردم در درب ورودی بیمارستان پسرعمه وخدیجه زودتر

پیاده شدند ماشین را جایی گذاشتم وآمدم پسر عمه با رنگ ورویی پریده به سراغم آمد

وگفت «انا لله وانا الیه راجعون»

نای ایستادن نداشتم ؛پاهایم توان رفتن به جلو را نداشتند تمام بدنم بی حس شد خدا را صدا

زدم ولی افسوس که خدا جواب نداد.

به داخل بیمارستان رفتم محمد مهدی پسر شش ساله اش روی تخت بیمارستان بود حالش بد

نبود بمحض دیدنم سلام کرد وگفت دایی محمد حسین کجاست ؟ گفتم خانه است گفت برگشتیم

از مامانم برام اجازه بگیر بریم روستا گفتم باشد گفت دایی قول دادی از مامانم اجازه

بگیر؛گفتم باشد اورا بوسیدم به سراغ بهار دختر شیرخواره اش رفتم روی تخت بیمارستان

بی حس وبی صدا افتاده بود وفقط نفس می کشید .شوهرش را در تختی دیگر یافتم که گریه

میکرد.

به بیرون بیمارستان رفتم خدا را دوباره فریاد زدم.

بله صبح ساعت پنج بعد از اینکه از قطارمشهد- ملایر؛ پیاده می شوند بدون استراحت براه

می افتند در شش کیلومتری بیستون شوهرش خوابش می برد وماشین را واژگون می نماید

سمیه در دم جان می دهد.

اما   اما

امام رضا ، سمیه زائر تو بود؛برای زیارت تو آمده بود ،به دیدار تو آمده بود،

چرا باید با همان خستگی راه بدون نوشیدن جرعه ی آبی با هزاران امید وآرزو از بین برود ؟

امام رضا سمیه در دوران طفولیت از مهر مادر ومحبت پدر محروم بود سمیه زجر کشیده

روزگار بود با قهر وغضب ومحرومیت بزرگ شد

سمیه با فقر ومحرومیت تمام با قهر وغضب وزجر با یتیمی بزرگ شد بدون انکه حتی یک

روز خوش در زندگی داشته باشد اینک معلمی دلسوز گردیده بود. ولی افسوس که چون

خواست در سایه درخت تلاشش بیاساید اجل امانش نداد

نعمت  ! سمیه بعداز تو بدنیا آمد پنج سال در فراقت بی قراری کرد اینک درست در روز

سالگرد ت به تو ملحق شد

نعمت! به استقبال سمیه بیا ؛برایش آب بیاور.آخر خسته است خیلی خسته ؛دو روز در قطار

(مشهد - ملایر) بوده است.

آمدنش را به پدر ومادرمان خبر بده.بگو سمیه آمده؛ نعمت تو دیگر تنها نیستی ؛سمیه هم

در کنارت است مواظبش باش آخر سمیه در فراق بچه هایش خیلی دل نازک است.

نعمت! سمیه بی قرار محمد مهدی وبهار می شود آخر خیلی دوستشان داشت .در کنارش

بنشین ودلداریش بده.

اما سمیــــــــــــه!

ای زائر امام رضا! برای رفتن خیلی زود بود.بدون خداحافظی گذاشتی ورفتی؛قرار بود

برگردی وباهم به مزار نعمت برویم گرچه به مزار نعمت رفتی ؛اما این رسم رفتن نبود.اصلاٌ

قرارمان این نبود.

سمیه ! درست است که در فراق نعمت بی قرار بودی وهنوز پیامهای با نام دلگیر در

پستهای وبلاگم دل سنگ را آب می نمایند

اما رفتن بدون خداحافظی قرارمان نبود.صبر می کردی تو که دو روز در قطار وخسته بودی

کمی استراحت می کردی تا ماهم حداقل باتو خداحافظی می کردیم .

خواهر دلگیرم سمیه جان چرا؟ چرا بی خداحافظی تو که هنوز به قول محمد مهدی (پسرت

)خیلی جوان بودی ؛تو که هزاران آرزو داشتی.

خواهرم؛ مادرم؛ رفیق ویاورم؛راز دار دلگیرم؛ بعد از تو دیگر آرزوهایم زمین خوردند بعد از

تو با پای خودم نعش مرا بردند.

سمیه! تو که رفتی بهار ومحمد مهدی را به کی سپردی؟ توحتی برای یک لحظه از آنها جدا

نمی شدی.زمانی که محمد مهدیت را با خود به گدمه بردم چندین بار زنگ زدی وتازه بارها

به صنوبر زنگ زدی واحوالش را پرسیدی اما اینک چه شده است که از فرزندانت سراغی

نمی گیری؟تو بهترین مادر دنیا بودی وبهترین مادر دنیا فرزندانش را بی خداحافظی رها نمی

کند.هیچ میدانی که محمد مهدی سخت بی قرارت است وغم فراقت این کودک معصوم را نزار

وعصبی کرده است؟ امروز بر مزارت گریه می کرد سنگ سیاه وسخت مزارت را با اشک

چشمانش که از حسرت دیدار مادر چون سیل جاری بودبا التهاب قلب کودکانه اش شستشو

میداد .



لینک ثابت

درباره : دل نوشته های من , نُکتــــــه هــــا و نظـــــرها , مناسبتهــــــــــا ,
برچسب ها : سفر بی بازگشت سمیه , سمیه رحیم زاده ,
بازدید : 83
[ دوشنبه 23 مرداد 1396 ] [ 18:15 ] [ نویسنده : نبی رحیم زاده ] | نظرات (2)

روزها و ماه ها از رفتن تان می گذرد
اما من هنوزم به نبودنتان عادت نکرده ام...
روزهاست که در نبود شماها،
در خیالاتم به جای شما با خودم و
با عکس ها و تعدادی از یادگارهای بجا مانده از شما حرف می زنم...
سخت است...
سخت است قبول کنم که دیگر ، شما در کنارم نیستین،
هنوز باور نمی کنم شما رفته این
هنوز با صدای هر زنگ درب خانه و یا هر زنگ تلفن فکر میکنم که یکی از شماست
هر چه به خودم تلقین می کنم که شماها دیگر رفته این اما
باز هم باور کردنش برایم ممکن نیست...
آخر هر کدام از شما به من می گفتین که تو جای پدرمان داری وما رفیق نیمه راه نیستیم
پس بگویید چگونه با نبودنتان کنار بیایم!
چگونه . . . ؟ !!
گاهی با خودم از روی نا امیدی و ناچاری ،
نبودنتان را اقرار می کنم، اما
تا چشمانم را می بندم می بینم نه
شماهستین ، شما هنوزم همینجایین...
درست روبرویم...
وسط قلمرو افکارم...
با همان لبخندهای زیبا یتان
ولی چشمم که باز می شود
دوباره من می مانم و جای خالیتان..
آه از این دل گرفته و بیقرار
شما رفتین اما ، ما
دلمان برای بودنتان تنگ شده است
خدا حافظ تان ای داغهای بر دل نشسته...



لینک ثابت

درباره : دل نوشته های من , مناسبتهــــــــــا ,
بازدید : 10
[ جمعه 12 آبان 1402 ] [ 11:17 ] [ نویسنده : نبی رحیم زاده ] | نظرات (0)

تابستان است
آسمان دلگیر است!
درختان با باد ترانه می خوانند!
روز در ادامه ی نبودنتان،
روی نیمکتِ تنهایی جا خوش کرده ست!
تابستان است
هوا از شرجی کوچ نابهنگامتان دم گرفته!
بغض های در گلو مانده با تأخیری چند ساعته
به وقت شروع رفتن نابهنگامتان
گلویم را
خیابان به خیابان ،
کوچه به کوچه در خاموشی و سکوت
در واپسین دقایق دلتنگی
میان باران اشکهایم در فراقتان طی می نماید.



لینک ثابت

درباره : دل نوشته های من , مناسبتهــــــــــا ,
بازدید : 12
[ پنجشنبه 26 مرداد 1402 ] [ 11:11 ] [ نویسنده : نبی رحیم زاده ] | نظرات (0)

من لطافت نسیم،سیپدی سپیده، نستوهی کوه


و صداقت آیینه را در تو می نگرم....مادر،


گلبرگ ها بر دستانت بوسه می زنند؛


دریاها به تو غبطه می خورند؛


بادها نام تو را تا عرش خدا می برند؛و ملکوتیان بر تودرود می فرستند.


خدا بهشتش را به زیر پای تو می بخشد.


تو به راستی شکوه مندترین واژه شگرف آفرینشی.

ميان تمام نداشتن ها دوستت دارم ...


شانس ديدنت را هر روز ندارم ...


ولي دوستت دارم...


وقتي دلم هوايت را ميكند حق شنيدن صدايت را ندارم...

وقت هايي كه روحم درد دارد و ميشكند شانه هايت را براي گريستن كم دارم...

وقت دلتنگي هايم , آغوشت را براي آرام شدن ندارم ...


ولي دوستت دارم ....


آري همه وجودمي ولي هيچ جاي زندگيم ندارمت و ميان تمام ندا شتن ها

باز هم با تمام وجودم د وستت دارم

باتمام نبودن ها دوستت دارم مادرم



لینک ثابت

درباره : دل نوشته های من , مناسبتهــــــــــا ,
بازدید : 13
[ جمعه 23 دی 1401 ] [ 12:32 ] [ نویسنده : نبی رحیم زاده ] | نظرات (0)

سلام
روزها از آن صبح یکشنبه ای که با صدای لرزان گفتی صفر ،مسعود تمام کرد می گذرد.

این دوکلمه انگارکوهی بودن که برسرمن ریختن .سکوت کردم وگریستم.

گریستم برتمام غمهای این سالهای بی کسیت

خوش به حال بابا ومادرت که داغ عزیزانشان رااینگونه ندیدن ورفتن.

اینکه دوست‌داشتنییی.همه برات ارزش قائلند.درقلب همه هستی.به فکرهمه هستی

ودرفکرهمه این همه حضور درمراسمات عزیزانت تسکین خیلی خوبیه وتوتنها نیستی

فراموش نمیکنم هنوز مسعود جان رابه خاک نسپرده بودی .پیام دادی راحله چه کرد؟

این یعنی اوج مهربانی ودلسوزی.

یادمه مسعود دبیرستانی بودمیامد پیش احسان درسهایشان

را مرور می کردن ومن تشویقشان میکردم.

خیلی بهم وابسته بودن دست سرنوشت احسان معلمی قبول شد.

ومسعود افسری چندوقت پیش به احسان گفتم خبری ازمسعود نداری

گفت فلانی گاهی میرم ایوان بهش سر میزنم مسعود کمی بیقرار شده جای

خالی باباومادرشو خیلی حس میکنه.وهی حرف سمیه ونعمت میزنه.

آره نبی جان یادته میرفتیم پیش بنیان عمه نشمیه قربان صدقمان می رفت

وبنیان باشوقیهاش سر ذوقمون می آورد.دیدی عمه نشمیه بعد بنیان دوام نیاورد.

ولی توباید برای نازونوازش بچه های سمیه .پسر مسعودخودتوسرپا نگهداری

سرخاک پسرسمیه رادیدم تسکینی بود.

نبی جان می دانم دیدن پنج مصیبت سنگین برات خیلی سخته جسم نحیفت تحملشان را نداره

اما چه باید کرد.که دراین درگه هرکس مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند.


برایت ازخداوند صبر وبازگشت آرامش وامید به زندگیت

وبرای آن جوان عزیز غفران الهی می طلبم.

با قلم برادر عزیز ودلسوزم استاد صفر محمد زاده



لینک ثابت

درباره : دل نوشته های من , نُکتــــــه هــــا و نظـــــرها , مناسبتهــــــــــا ,
بازدید : 14
[ چهارشنبه 25 آبان 1401 ] [ 10:23 ] [ نویسنده : نبی رحیم زاده ] | نظرات (0)

فصل ها بهانه اند...
چله ی تابستان هم که باشد..
سرمای نبود تان
تا مغز استخوانم را می سوزاند



لینک ثابت

درباره : دل نوشته های من , مناسبتهــــــــــا ,
بازدید : 18
[ یکشنبه 17 مهر 1401 ] [ 8:55 ] [ نویسنده : نبی رحیم زاده ] | نظرات (0)

بازهم مرداد از راه رسید

مرداد؛ ماه شومی که نوای رفتن شما را و درام آه واشک مرا رقم زد

مرداد ماه نحسی که باعث جدایی همیشگی شماها از من گردید .

ومرا تا ابدالدهر در سوگ شما جوانان عزیز ومظلومم قرار داد

نمیدانم با این همه دلتنگی چه کنم.گاهی در خیال با شماها حرف می زنم

چون به خود می آیم نالان وگریان بخود می پیچم و

تحمل این مصبت بزرگ برایم سخت وجانفرساست

به کجا شکایت برم؟

به کی بگویم که نعمت وسمیه ومسعود هنوز جوانند؟

قصه ی جوانیتان را برای کی تعریف کنم

با چشمان پر از اشکم با بغضهای در گلو مانده ام

می گویم که ای چرخ خجل وشرمنده شوی از این همه ظلم

ای چرخ نابود شوی که نابودم کردی.



لینک ثابت

درباره : دل نوشته های من , مناسبتهــــــــــا ,
بازدید : 31
[ جمعه 21 مرداد 1401 ] [ 18:06 ] [ نویسنده : نبی رحیم زاده ] | نظرات (0)

مسافرهای بی بازگشت من دلم به وسعت آسمانها برایتان تنگ است وچقدر از

تابستان وپاییزش نفرت دارم اگر دست من بودمرداد ومهر ماه را ازتقویم حذف میکردم

چراکه عزیزانم را ازمن گرفت چقدردلم میخواهد من به شماها ملحق شوم

وازین دلتنگیها خلاص شوم آری دلتنگ شبها وروزهایی هستم که باهم بودیم

شب تاصبح پیش هم بودیم میگفتیم میخندیدیم اینقدر نعمت طنز تعریف میکرد

که اشک ازچشمانمان جاری می شد الان آن روزها کجا رفته ؟آن شبها کجاست

که کمی باهم گپ بزنیم شماها که رفیق نیمه راه نبودین

ولی این را میدونم که بدون من قول قرار گذاشته بودین که درفاصله چند سال باهم

پرواز کنین به دیدارپدرومادرم برویدآنجا آرام بگیرید.

اگردستم رسد برچرخ گردون

از او پرسم که این چین است واون چون.



لینک ثابت

درباره : دل نوشته های من , نُکتــــــه هــــا و نظـــــرها , مناسبتهــــــــــا ,
بازدید : 35
[ شنبه 11 تیر 1401 ] [ 18:29 ] [ نویسنده : نبی رحیم زاده ] | نظرات (0)
تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم
آهسته ز دوری تو فریاد کنم


وقت است که دست از این دهان بردارم از دست غمت هزار بیداد کنم


لینک ثابت

درباره : روایات وداستـــــــان ها , نُکتــــــه هــــا و نظـــــرها , مناسبتهــــــــــا ,
بازدید : 32
[ پنجشنبه 08 اردیبهشت 1401 ] [ 11:40 ] [ نویسنده : نبی رحیم زاده ] | نظرات (1)

بهار آمده اما حال زمین خوب نیست

زمین دیگر سرسبز وپر از گل وشکوفه نیست؛ زمین بهاری نیست

هوا این روزها غبار آلود وغمگین است

خدا هم دلش گرفته وبهار دلتنگی میکند

شما نیستین و روزگار ما همه این شکلی است

بهار و این همه دلتنگی!!!؟
نه...
شاید فرشته‌ای فصل‌ها را به اشتباه
ورق زده باشد!



لینک ثابت

درباره : دل نوشته های من , مناسبتهــــــــــا ,
بازدید : 166
[ شنبه 20 فروردین 1401 ] [ 12:36 ] [ نویسنده : نبی رحیم زاده ] | نظرات (2)
:: تعداد صفحات : 4
1 2 3 4 صفحه بعد


.: Weblog Themes By SlideTheme :.